هر شعر
گریز از یک گناه بود
هر فریاد
گریز از یک درد
و هر عشق
گریز از یک تنهایی عمیق
افسوس که تو
هیچ گریزگاهی نداشتی
در جستجوی هر چه که هستی
با شهامت ترینی
زیرا که جسارت کنکاش را به خود داده ای
نتیجه هر چه که باشد
شجاعت ادامه دادنت
بهترین رهاورد سفر است
باز دلم تنگ است
باز چشمانم باران می طلبد
آسمان دلم پر از ابرهای سیاه دلتنگی شده
باز من تنهایم و در این سکوت حتی صدای ساز هم آرامم نمی کند
دل من باز کوچک شده برای آنکه نمیدانم کیست
ولی غیبتش مرا می آزارد
من خودم را گم کرده ام...! کجا...؟این را دیگر نمیدانم
باران را در آغوش می گیرم
و خودم را غرق در رویای بدون تو بودن می کنم
تو با آغوشی باز
با آغوشی پر از نفس های پاییزی
به استقبالم می آیی
و مرا تنگ در آغوشت می گیری
و یک نفس عمیق تو کافیست
برای دوباره جان دادنم در هوای بودنت
کاش میفهمیدی
اونی که برای به دست آوردن محبت تو
حاضره تنش رو در اختیارت بذاره، فاحشه نیست
و اونی که بخاطر به دنبال خودش کشوندن تو
تنش رو ازت میدزده، باکره نیست
من به فاحشه بودن ذهن زنان باکره
و باکره بودن ذهن زنان فاحشه ایمان دارم
لبخندت
پرندگان را زمین گیر کرده
و درختان را از سر شوق به پرواز در آورده است
باور کن تا به حال لبخندی ندیده ام
که این گونه تمام قوانین خلقت را به بازی گرفته باشد
برای شکستن سکوتت
با این دل شکسته و خرد شده چه کنم
وقتی خاطره های آدم زیاد میشه
دیوار اتاق پر میشه از عکس
اما همیشه دل آدم واسه اونی تنگ میشه
که نمیتونه عکسشو به دیوار بزنه
هوا سنگین بود
آسمان بارانش گرفته بود
و دخترکی خیس از بی سرپناهی
آهسته میگفت
خدایا گریه نکن, درست میشه
هنوز هم هستند دخترانی که تنشان بوی محبت خالص میدهد
بکرند
نابند
باور نکرده اند
احساساتشان دست نخورده است
لمس نشده اند
تحقیر نشده اند
آری ، هنوز هم هستند ! نادرند ! کمیاب اند ! پاک اند
روزی که قرار می شود کنار گوش کودکی لالایی بخوانند
شرمشان از نام " مادر " نمی شود
و زیر آغوش همسرشان
چشمانشان را نخواهند بست که با رویای دیگری سر کنند